اصطلاحات طب سنتی
آکال :(خورنده عضو) دارویی که قدرت نفوذ و تحلیل برنده اجزای عضو واجزای وجودی عضو را دارد مانند زنجار
استنشاق:مایعی که به داخل بینی بچکانند(بوییدن مواد)
اکتحال: به چشم کشیدن چیزی. مانند: سرمه
انکباب: بخور دادن عضو
بخور: هر دارویی که بخارآن را استعمال نمایند
پادزهر: ضد سم(تریاق-تریاک)
تریاق: تریاک یا دارویی که تنظیم قوا و اخلاط بدن (ضد سم)باشد و گویند مخصوص صناعی است و این که افیون را تریاک مینامند به جهت حفظ قوه است که در این خاصیت(به اندازه توصیه شده توسط طبیب در مصرف بیش از حد خود زهر است) با تریاک مشترک است.
تکلیس: توسط حرارت دادن یا سیراب نمودن به هر حال آماده ساختن بعضی ازداروهای ترکیبی به جهت نفوذ و سرعت تاثیر و دفع کردن ثفل و مواد مضر از بدن.
تصعید:توسط گرما جسم به بخار تبدیل شود.
تصفیق: به مخلوط کردن آب و شراب گویند.
تعلیق: آویختن چیزی به گردن و یا سایر اعضاء.
تفه: ماده بدون طعم و مزه که همان بلغم است که باعث رطوبت و سستی اعضاء شود.
جالی :به دارویی گویند که ملین طبع باشد یعنی پاک کننده مواد لزج جامد مرطوب البته مسهل نیست.(انزروت- آب عسل)
جاذب : یعنی کِشنده و آن دارویی را نامند که به حرکت درآورد اخلاط و رطوباتی را که به آن میرسد به سبب لطافت و حرارتی که دارد آنها را به سوی خود جذب میکند مانند جند بیدستر و ثافسیا(صمغ سداب کوهی یا بری) و آنچه شدید الجذب باشد پیکان و خار را ازعمق بدن بکشد و برآورد مانند گوشت حلزون
جامد : دارویی که باعث بسته و سفت شدن اخلاط روان گرد مانند موم و نشاسته و کتیرا و کهربا
حالق: دارویی که باعث سُست شدن و به راحتی جدا شدن مو از پوست شود مانند زرنیخ و نوره و سفیداب و خاکستر
حامض(تُرش): وعمل آن: لطیف و بازکننده و تنقیه مجاری وسرد کردن و خشکاندن و کاهش صفرا وکاهش تندی خون وضد قولنج اعصاب و هر ماده ای که زبان را اندک کمی بگزد و با کمی چرب و بسیارکم شیرین باشد، حامض نامند.
حکاکه: دو ماده را با هم بساییم
حَلو: (شیرین):هر ماده ای که زبان را منبسط کند ومقداری گرمی بخش و لذیذ باشد، شیرین نامند وعملکردآن پخته کردن و نرم کردن و چرب کردن است و کثیرالغذاء(مقوی بدن) و تشنگیآوراست.
حکاک : ماده ای که باعث تحریک و خارش شود به سبب گرمی که دارد مانند کبیکج
خاتم : ماده ای که زخم را از ریشه بخشکاند و از عفونتها آن را پاک گرداند و محافظت کند از آن تا زمانی که گوشت و پوست تازه رویش کند.
دلوک: به عمل مالیدن گویند.
دواء سمّی: آنکه به کیفیت تاثیر او موافق مزاج بوده(کمیت مطلق) ودارای خاصیت کشنده باشد مثل: افیون
دواء غذائی: تاثیر کیفیتش بیش از کمیتش شود.
دواء مطلق: به دلیل تاثیرات کیفیتی مطلق، جزء بدن نشود.
دهنی: آنچه در جوهر او چربی موجود باشد و باعث سرعت اشتعال او گردد مثل مغزها و تخمها
دابق : دارویی که به سبب چسبندگی ماده آلوده ،خود به دست بچسبد مانند: دبق
ذوالخاصیت: به نوع عملکرد و خاصیت دارو، اعمّ از آنکه زهر باشد یا پادزهر
ذرور: داروی پودر شده که روی موضع بپاشند.
رادع : ( مانع و بازگرداننده ماده به عضو )دارویی که به سبب سردی وقابضی بودن خود آن آلودگی که داخل عضو است راجامد و از حرکت باز دارد و نگذارد که آن آلودگی در عضو پخش شود مانند عنبالثعلب در اورام و ردع در مقابل جذب است.
سحیق: آنچه بسیار نرم سائیده باشند.
سمّ: زهر ،به دلیل فاسد کردن اخلاط بدن باعث بروز مشکل دربدن شود مانند: بیش
سنون: آنچه به دندان بپاشند و بمالند و مقوی آن باشد.
صالحالکیموس: ماده ای که از آن خونی بوجود آید که به همه جهت اعتدال داشته باشد و خلط بد از آن تولید نشود.
ضماد: ماده ای غلیظالقوام (مایع وکم نرم) باشد بر عضو بمالند و ببندند.
طلا: آنچه از رقیقالقوام بر عضو مالند.
عصاره: به معنی عصیر(آب فشرده از گیاهان که به صورت مایع باشد.) است . در آنچه به آتش و آفتاب منعقد کرده باشند استعمال مینمایند
عصیر: آب فشرده از گیاهان که به صورت مایع باشد.
عاصر: ( فشارنده )و دارویی را نامند که به سبب شدت قوّت قبضی که دارد اجزای عضو را بفشارد تا آن که آنچه از رطوبات رقیقه در خلل و فرج آن است ، جدا گردند و از هر منفذی که بیابند برآیند مانند: ضماد استه تمرهندی در دمل
غرغره : آواز مختلف است که از حلق آید و مراد از او حرکت دادن مایعات است در حلق و فرو نبردن او
غلیظ :به لفظ ( کثیف)که در اغذیه بیشترغلیظ گویند و کاربرد لفظ کثیف در ادویه
غسال : (شست و شو دهنده)به دارویی گویندکه به قوّت جالیه منفعله خود ( رطوبت)، نه به قوّت فاعله ( حرارت)، باعث جریان اخلاط پَست از سطح عضو شود مانند ماء الشعیر و آب (آب نیمگرم یا ملول)
فتیله: به معنی شیاف که مخصوص مقعد باشد(ماده ای که داخل مقعد قرار دهند).
فرزجه: شیاف که مهبل(واژن) و رحم را مخصوص باشد(ماده ای که داخل واژن قرار دهند).
قاتل : یعنی کُشنده و آن دارویی راگویند که به سبب ضدیت خودبا روح و قوا ، فاسد و فانی گرداند و هلاک سازدآنها را. مانند افربیون و افیون و بیش و این مرادف سم است و بعضی گفتهاند که زهر حیوانی مخصوص به اسم سم است و غیر حیوانی مختص به قاتل
قابض: طعم گیرنده را نامند که اجزاء زبان به هم آورد و درشت نسازد(برخلاف حلو یا شیرین) و عملکرد آن : سرد کننده و خشک کننده وغلیظ کننده و تقویت اشتهاء است. و در غیراز طعم مراد از آن حابس است که به سبب به هم آوردن اجزاء عضو حبس و استمساک(حالت چنگ زدگی) نماید
قطور: آنچه در گوش و اعضاء چکانند.
قاشر : یعنی خراشنده پوست و جدا کننده این دارویی پوست فاسد شده را از بین میبرد مانند: قسط و زراوند و هر چه نفع و فایده بخشد بهق و کلف و و مانند این هر دو را
کاوی : به معنی گرم و سوزاننده است و عملکرد آن به این صورت است که سطح پوست را به علت افزایش حرارت و خشکی به هم جمع کند و مجاری اخلاط آن را مسدودمی سازد ومجاری برون ریز عرق رامی ببندد و عضو را گرم و بریان کند. مانند زاج و قلقطار
کاسر الریاح : یعنی شکننده و دفع کننده ریاح(اخلاط غلیظ) به دارویی گویند که اخلاط غلیظ در جا ساکن مانده راکه در عضو مانده است ،به علت گرمی و خشک کنندگی که داردآن را رقیق ودفع نماید و یا به تحلیل برد مانند تخم سداب.
کثیرالغذاء: ماده غذایی که ارزش غذایی آن زیاد است و به عقیده طب سنتی کاملا به خون تبدیل می شود مانند تخم مرغ نیم برشت
کثیف: به خلاف لطیف است. ماده غذایی که دیر هضم بوده و مواد مغذی خود را به سختی به بدن برساندمانند:گوشت گاو – گوشت قدید(منجمد).
کماد: آنچه گرم کرده بر عضو ببندند. مثل تکمید سبوس گندم
کیلوس: خلط هضم شده داخل معده.
کیموس: خلط تولید شده از کبد.
لطوخ: به معنی مالیدن چیزی است بر عضو که از طلاء غلیظتر و از ضماد رقیقتر باشد(مانند ماست قوام داشته باشد)
لطیف: به سرعت جذب بدن شود و سریع الهضم باشد مثل: زعفران
لعابی:ماده ای که پس از خیساندن در آب ماده ای لزج از خود تراوش کند مثل لعاب اسپرزه
لعوق: به معنی حالت انگشتپیچ(یک شیرینی مخصوص همدان که بین 100 تا 130 سال قدمت دارد واز آب و شکر و گلاب وسفیده تخم مرغ تشکیل شده است وقوام و سفتی آن به صورتی است که به دور انگشت دست می پیچد.)
لاذع : یعنی گزنده و آن دارویی است که به شدت به داخل نفوذ کند ومنافذ را باز نماید که برای اعضاء قابل حس نباشد مانند استعمال خردل با سرکه و یا سرکه به تنهایی
لزج : یعنی چسبنده و آن دارویی را گویند که در هر حالتی و در حین تأثیر حرارت مزاجی در آناز ه جدا نشود مانند خبازی
مبرد : و آن به دارویی گویندکه سرد کننده است مانند کافور
مبهی : یعنی به حرکت آورندهقوه باء و زیاد کننده ماده آن که منی و ریاح غلیظه منعظه است و آن دارویی است که تولید ماده منی و ریاح منعظه(اخلاط غلیظ حاوی اسپرم ها) نماید به سبب حرارت معتدله و رطوبت فضلیه(خوب) خود در مجاری اعصاب و عضلات اعضای تناسل و محرک باء شود مثل بهمن سرخ و سفید و بوزیدان و زردک و مانند اینها
مجفف : یعنی خشک کننده و آن دوایی را نامند که به قوّت مجففه خود احداث تجفیف و خشکی در عضو نماید و رطوبات آن را تلطیف نماید و به تحلیل برد مانند سندروس
مجمّد : یعنی بسته کننده و آن ضد محلل(جاری کننده) است دوایی را گویند که بسبب شدت سردی و قبض خود منجمد گرداند اخلاط و رطوبات را مانند بزرالبنج و نشاسته
محرق : یعنی سوزنده و آن دوایی را نامند که به سبب قوّت حرارت ونفوذ خود اجزای لطیفه و رطوبات عضو را به کاهش دهد وگرما بوجود آورد مانند .
محکّک: یعنی خارش آورنده و آن دوایی را نامند که به شدت گرما و نفوذی که دارد ، اخلاط درهم آمیخته را از مجاری ه سطح میرساند مانند کبیکج و انجره
محلل : یعنی به تحلیل برنده و آن دوایی را نامند که به شدت گرمی خود جدا نماید و خارج گرداند اخلاط را از موضعی که چسبیده وساکن شده اند در آن و جدا گرداند اجزای آن را از هم و صورت بخار دفع کند جزء جزء تا آن که باقی نماند از آن چیزی مانند جند بیدستر
محمّر : یعنی سرخ کننده و آندارویی را نامند که به شدت گرمی و جذب خود گرم گرداند عضو را و هر آنچه که به آن متصل است خون را به آن جذب کند به سوی آن عضو جذبی قوی و مانند سبب سرخ گردد ظاهر آن مانند خردل و انجیر و فودنج
مخدر : یعنی بیحس کننده و آن دوایی را نامند که به شدت سردی و یبوست و قبض خود منجمد گرداند اخلاط را و سد نماید مسامّات(مجاری برون ریز عرقی) عضو را و مانع آید از نفوذ روح نفسانی درآن و اندک بیحس گرداند و از حرکت بازماند و یا آنکه روح نفسانی حساس متحرک را کثیف(غلیظ) گرداند که احساس و حرکت آن کم گردد مانند افیون و لهذا اکثر مخدرات سرد و خشک میباشند
مخشّن : یعنی زبر و درشت کننده و آن دوایی را نامند که به شدت قبض و خشکی خود بگرداند سطح عضو را ،مختلف الاجزاء اعم از آنکه تکثیف نماید اجزاء رطبه مملسه آن را مانند اکلیل الملک و خردل
مُدر : یعنی ادرار آورنده و آن دوایی را نامند که مواد دفعی را به حالت مایع ،به صورتهای ادرار یا خون حیض یا عرق یا شیرمانند خارشتر – چای کوهی
مدمل : یعنی اندمال آورنده و اصلاح و چاق کننده جروح و قروح و(بستن زخم را تسریع کند) آن دوایی را نامند که خشک و کثیف(غلیظ) گرداند رطوبتی را که در خلل و فرج و میان اجزاء جراحت که مجاور یکدیگراند و بگرداند قوام آن رطوبت را غلیظ و لزج مغری تا اینکه بچسبند به یکدیگر مانند دم الاخوین و صبرزرد و کتیرا و صمغ عربی و امثال اینها
مرخی : یعنی سست کننده(مجاری برون ریز پوست را آماده کند که به راحتی اخلاط بد را که جمع و مانده اند را به سمت سطح پوست هدایت کنند) . آن دوایی را نامند که به قوّت حرارت و رطوبت خود بگرداند قوام اعضای کثیف المسام را نرم و مسامّات آن را وسیع تا آنکه به سهولت و آسانی مندفع گرداند از آنها فضول مجتمعه محتبسه در آنها را مانند ضماد شبت و بذر کتان
مرطّب : یعنی رطوبت افزاینده(آب رسان یا مرطوب کننده) و آن دوایی را نامند که به سبب زیادتی شدت رطوبت خود احداث رطوبت نماید
مرقق : یعنی رقیق کننده اخلاط و رطوبات ،که ضد مغلّظ است و با قوّت نافذه و حرارت و رطوبت میباشد
مزلق : یعنی لغزاننده فضول و اخلاط(نرم کننده و ملین) و آن دوایی را نامند که به قوّت ملیّنه و رطوبت مزلقه که دارد تلیین(لینت بخشد) سطح عضو نماید به حدی که بلغزاند آنچه در آن محتبس است و تحریک آن نموده دفع نماید مانند آلو بخارا و العبه
مسدد : یعنی آنچه باعث تسدید(مسدود کردن) و منع گردد و آن دوایی را نامند که به سبب یبوست و کثافت(غلیظ بودن) خود یا به سبب تغریه احداث سده نماید(ایجاد کننده یبوست).
مسکن : یعنی ساکن کننده(تسکین دهنده – آرام کننده) و آن دوای را نامند که اخلاط و ارواح را از حرکات غیر طبیعی باز دارد.
مسهل : یعنی اسهال کننده(شل و روان کننده مدفوع یا هر چیزی در بدن که باید دفع شود) و آن دوایی را نامند که به قوّت مسهله و حرارت و نفوذ و جلا و ترقیق و جذب و دفع خود از اقاصی و عروق و منافذ بدن اخلاط فاسده و فضول معدیه را جذب و اخراج و دفع نماید به طریق امعا و تفصیل آن در فصل اول ذکر یافت
مشهّی : یعنی اشتها آورنده طعام(اشتها آور) و آن دوایی را نامند که تحریک طبیعت نماید به خواستن غذا
مُصلح : یعنی اصلاح کننده(ماده ای که باعث شود ماده اولیه از نظر ضرر یا فایده به حد نرمال واعتدال تبدیل شود ) و آن دوایی را نامند که اصلاح حال مأکول و مشروب نماید خواه رفع ضرر آن نماید و یا معاونت فعل آن کند و یا حفظ قوّت یا کسرحدت آن نماید یا بدرقه آن شود به جهت وصول آن به اعضای ضیقه بعیده
مصلب : دوایی را نامند که جوهر عضو یا مواد را صلب و سخت گرداند به سبب سردی وسفت کنندگی و قوّت جمع و غلیظ کردن خود و این در مخالف مرخی است
مطفی : یعنی نشاننده ثوران و حدت اخلاط(کاهش ازدییاد اخلاط گرم) و آن دوایی را نامند که به قوّت برودت و به اعتدال خود بشکند حدت و سورت اخلاط حاده حاره(اخلاط تند و گرم) را و یا سوء مزاج حار ساذج را
معرق : یعنی عرق آورنده(هر آنچه که باعث رقیق و خارج کردن عرق از بدن شود)و آن دوایی را نامند که به حرارت و تلطیف و ترقیق خود رطوبات محتبسه در جلد و اعضای قریبه به آن را به عرق دفع سازد و اخراج نماید
معطّس : یعنی عطسه آورنده و آن دوایی را نامند که بقوّت حرارت و نفوذ خود تحریک مواد دماغی نماید به جانب خیشوم و به عطسه رفع سازد
معطّش : یعنی عطش آورنده(تشنگی آور) و آن دوایی را نامند که طبیعت را مشتاق ترویح(احیا) سازد اعم از آنکه ترویح به آب شود مانند معده و جگر و یا به هوای بارد (هوای سرد)مثل دل و ریه و مراد از عطش عطش صادق(عطش خوب) است نه کاذبت
مغری : یعنی تغریه کننده (ماده ای که به داخل مجاری رود و مانع حرکت مواد داخل مجرا شود)و آن دوای یابسی را نامند که در آن رطوبت لزجه باشد که بچسبد به منافذ وفوهات منافذ و سد کند و مانع سیلان گردد مانند کتیرا و صمغ عربی و نشاسته و آهک شسته و هر دوایی لزج سیال مزلق چون حرارت در آن تأثیر نماید میگرداند آن را مغری ساد حابس
معفن : یعنی بد بو گرداننده و آن دوایی را نامند که به حرارت غریبه خود فاسد گرداند مزاج عضو را و رطوبات و ارواح آینده بسوی آن را متعفن گرداند و تمام آن را تحلیل برد و باقی را قابل اینکه بگردند جزو عضو نگرداند و نیز به سرحد احراق و تأکل(سوزش و فرسایش) نرساند بلکه بگرداند آنها را فاسد و به تصرف حرارت غریبه درآنها متعفن مانند زرنیخ و ثافسیا
مغلّظ : یعنی غلیظ کننده و این مخالف ملطّف است.
مفتت : یعنی شکننده و پاره کننده سنگریزه(دارو های خرد کننده سنگ کلیه مثانه و صفرا) و آن دوایی را نامند که در آن قوّت حاده نافذه(به شدت نفوذ کننده) باشد که چون به اخلاط لزجه متحجره(سنگ ) برسد ریزه ریزه ونرم گرداند اجزای آن را مانند حجرالیهود و سنگ سرماهی و رماد کرم و رماد عقرب و غیر اینها از ادویه مفتّته حصات
مفتح : یعنی گشاینده سدّه(باز کننده مجاری) و آن دوایی را نامند که به حرکت در آورد ماده را که داخل مجاری و منافذ و تجاویف اعضا (اعضاء خشک شده)مانده باشد به سوی خارج تا آنکه مفتوح(باز) گردند مانند فراسیون و فعل مفتت اقوی است از فعل جالی( داروهای مفتح ،قوی تر از جالی است)برای آنکه فعل (عملکرد)این یا به تلطیف و تحلیل (صاف کننده و تحلیل برنده)است و یا به تلطیف و تقطیع (صاف کننده و جدا کننده)و یا به تلطیف و تغسیل(صاف و شستشو دهنده) پس هر چیز حریف مفتح است(داروی مفتح قوی است) و هر دارویی که مرلطیف و مفتح و هر لطیف سیال مفتح اگر باشد مایل به سوی حرارت و یا معتدل و هر لطیف حامض(اسید) نیز مفتح
مفجّج : یعنی خام کننده(ماده ای که جلوگیری کند از هضم شدن) و آن دوایی را نامند که به قوّت برودت و یبس(سردی و سفت گردانیدن) خود باطل گرداند فعل حرارت غریزی و غریبی را نیز و اخلاط را خام و هضم را ناقص سازد و این در مقابل منضج و هاضم است مانند برزقطونا درست ضماد آن در خارج
مفرّح : یعنی فرح آورنده(لذت بخش) و آن دوایی را نامند که تعدیل مزاج و تلطیف اخلاط و روح حیوانی و نفسانی نماید و منبسط سازد آنها را و میل دهد به سوی خارج و حزن( اندوه و غم ) را زایل سازد و دماغ(مغز) را قوّت بخشد و حواس را نیکو گرداند و ذهن را صافی سازد و کسالت را در بدن دور کند .
مفشّی : یعنی پراکنده کننده(باد بُر) و آن دوایی را نامند که به قوّت حرارت خود متفرق و پراکنده سازد ریاح (باد)مجتمع را و قابل دفع گرداند.
مقطّع : یعنی جدا کننده(ما بین سطح عضو وخلط نفوذ کرده و خلط چسبیده را از سطح جدا میکند و بدون تاثیر بر سطح عضو ،خلط را دفع میکند) و آن دوایی را نامند که به سبب قوّت حرارت و لطافت و نفوذ خود نفوذ نماید مابین خلط لزج و سطح عضو ملاصق(پیوسته) بدان و دفع نماید آن را بدون تصرف در قوام آن مانند سکنجبین و خردل
مقی : یعنی قی آورنده و آن دوایی را نامند که به قوّت حرارت خود ترقیق نماید اخلاط غلیظه مجتمعه در مجاری غذا و معده را و به قی دفع نماید مانند تخم ترب .
مقرّح : یعنی زخم کننده و چرک آورنده و آن دوایی را نامند که به قوّت حرارت و نفوذ و جذب خود به تحلیل برد و فانی سازد رطوباتی که میان اجزای جلد است و تفریق دهد اجزای آن را و جذب کند مواد ریه را به سوی آن و احداث قرحه(ایجاد زخم) نماید مانند بلادر
مقوّی : یعنی قوّت بخشنده و آن دوایی را نامند که تعدیل قوام عضو و مزاج نماید تا آنکه مانع آید از قبول فضول منصّبه(مواد زیادی) به سوی آن و از آفات نگهدارد یا آنکه تبرید نماید مسخن را و تسخین(گرمی بخشد) نماید مبرد (سردی )را مانند دهن ورد و یا بالخاصیه به خاصیتی که درآن است مانند طین مختوم
ملطّف : یعنی( لطیف کننده )و آن دوایی را نامند که به حرارت معتدله خود رقیق گرداند خلط غلیظ را مانند حاشا
ملیّن : یعنی نرم کننده بطن(شکم) و آن دوایی را نامند که به قوّت حرارت معتدله و رطوبت خود اخراج نماید آنچه در معده و امعا است و این اعم از منضج و مزلق است مانند مغز فلوس خیار شنبر و تمر هندی و شیر خشت
مُنضج : یعنی اعتدال دهنده قوام اخلاط و مواد و آن دوایی را نامند که تعدیل قوام اخلاط نماید و قابل دفع سازد آنها را اعم از آنکه رقیق را غلیظ سازد مانند خشخاش و یا بالعکس که غلیظ را رقیق نماید مانند طبیخ حاشا و یا منجمد را نرم سیال گرداند مانند حلبه و نیز نضج عبارت از (اعتدال اخلاط در کیفیت و کمیت) و قوام صالح هر خلط است به حسب لایق آن تا حاصل گردد از آن منفعتی که مخلوقاند برای آن که برای هرخلط جداست:
الف) نضج در خلط دَم : اعتدال قوام متین صافی غیر حاد بودن آن است که صلاحیت جزو عضو شدن را داشته باشد
ب) نضج در خلط صفرا: آنکه رقیق صافی حاد باشد امّا نه به سر حد افراط و تفریط تا افعال مطلوبه(عملکرد صحیح) از آن صادر گردد .
ج) نضج در خلط بلغم : بسیار رقیق مایی غیر متشابهالاجزاء نباشد تا صلاحیت استحاله (عدم امکان)به خون و جزو برخی از اعضا شدن را به اختلاط به خون و یا استحاله بدان داشته باشد
د)نضج در خلط سودا: دردی دم صافی غیر محترق باشد تا صلاحیت تغذیه بعضی از اعضا به اختلاط به خون و غیر آن از فواید مطلوبه آن داشته باشد .
بنابراین نضج عبارت از طبخ معتدل کامل .
منفّخ : یعنینفخ آورنده و آن دوایی را نامند که در جوهر آن رطوبت غریبه غلیظه باشد که چون انجام شود در آن حرارت غریزیه تحلیل نیابد به سرعت بلکه مستحیل به ریاح گردد مانند لوبیا بدان که هر چه در آن نفخ است مصدع و مضر به عین است و از اغذیه و ادویه آنچه تحلیل یابد رطوبت آن در هضم اول و ریاح و نفخ آن در معده بماند و انحلال آن نیز بالتمام در همان جا باشد و یا در امعا و آنچه رطوبت فضلیه در آن باشد و آن ماده نفخ و ریح آن بود و نفخ آن در معده و امعا به تحلیل نرود بالتمام بلکه باقی ماند و چیزی از آن در عروق اعضای تناسل رود مانند زنجبیل و بزر جرجیر و این منعظ است و باعث نعوظ همان ریح است.
موسّخ قروح : یعنی چرک آورنده در زخمها(جلوگیری از خشک شدن زخم و کمک به خارج شدن تمامی چرکها از زخم) و آن دوای مرطبی را نامند که مخلوط گردد به رطوبات قروح و آنها را زیاده گرداند و مانع خشک شدن و چاق شدن آنها آید مانند موم روغن
منبت(ملحم) : یعنی رویاننده گوشت و آن دوایی را نامند که بگرداند مزاج خونی که وارد جراحت میشود معتدل و مجفف تا آنکه مستحیل به گوشت گردد و منعقد شود در آنجا گوشت جدید صالح.
نشوق: آنچه به بینی کشند.
نطول: هر چه را جوشانیده و آب او را بر اعضاء ریزند و پاشویه قسمی از او است.
نفّاخ: (هر ماده ای که باعث ایجاد نفخ یا باد در بدن شود) هر چه در او رطوبت غریبه باشد و از حرارت بدنی تحلیل نیافته مستحیل به ریاح شده خواه در معده و امعاء، مثل: میوهها، و خواه در عروق، مثل: مغزها و اکثر تخمها؛ و قسم ثانی را تقویت باه است
هاضم: آنچه اعانت طبیعت بر طبخ و گذرانیدن غذا و خلط کند(ماده ای که به هضم غذا کمک کند وباعث شود خلط خوب و سالم برای جذب اعضاء بوجود آید) مانند:مصطکی.